محمد صادق حاتمی

محمد صادق حاتمی

دست نوشته های محمد صادق حاتمی
محمد صادق حاتمی

محمد صادق حاتمی

دست نوشته های محمد صادق حاتمی

حکایت دو مرد و دعوای هزارساله

روزی دو مرد، یکی شیعه و دیگری سنی، با هم بر سر این‌که حق با کدام یک از بزرگان صدر اسلام بوده است، سخت جدل می‌کردند. کارشان از گفت‌وگو گذشت و به مشاجره و درگیری کشید؛ چنان‌که رهگذران میانشان آمدند و آنان را برای داوری نزد حاکم شهر بردند.

حاکم با دیدن چهره‌های برافروختهٔ آن دو، گمان برد بر سر مال یا جان یا آبرویی نزاع کرده‌اند. گفت:

«موضوع دعوا چیست؟»

هر دو با حرارت، واقعه‌ای را بازگو کردند که قرن‌ها پیش رخ داده بود؛ درباره اینکه خلافت حق چه کسی بود و کدام‌یک برتر بوده است.حاکم لحظه‌ای ماند، سپس سر به اندوه تکان داد و گفت:

«شگفتا! صاحبان آن ماجرا هزار سال پیش رفته‌اند و امروز در پیشگاه خدا پاسخگوی اعمال خویش‌اند؛

و شما،

 پس از این همه زمان، هنوز گرمِ جنگ بر سر کاری هستید که نه شما دیده‌اید و نه امروز سودی به حالتان دارد؟»


آنگاه ادامه داد:

«اگر برادری در کنار شما گرسنه بماند و شما از او روی بگردانید، خداوند از شما خواهد پرسید؛
اما بر سر کارهای گذشته کسی شما را بازخواست نخواهد کرد.»

سپس به آن دو آموخت که اختلاف، اگر به دشمنی بینجامد، از جهل است؛
و دانایی آن است که هرکس راه خود را بر پایهٔ اخلاق و انسانیت بنا کند.

دو مرد شرمنده شدند، آشتی کردند و رفتند.